کــاف

کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی

کــاف

کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی

کــاف
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

جریان شکل گیری شعر در ذهن شاعر

يكشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۲۹ ب.ظ

آن چه دراین نوشته می خوانید درحقیقت اذن ورود در ذهن شاعر است. وبه تعبیری روشن تر ازکلکین سراچهً شاعر به اندرون خانه اش نگاه می کنیم که چگونه کلمات را بر می چیند، وبه شعرش سرو سامان می بخشد.

باشعری از احمدشاملو

       شبانه

شب که جوی نقره ای مهتاب


بیکران دشت را دریاچه میی سازد


من شراع زورق اندیشه ام را می گشایم در


مسیر باد


شب که آوایی نمی آید،


ازدرون خامش نیزارهای آگیری ژرف،


من امید روشنم را همچو تیغ آفتابی


می سرایم شـــــاد.


شب که می خواند کسی نومید،


من زراه دور دارم چشم،


بالب سوزان خورشیدی که بامی خانه ای


همسایه ام را گرم می بوسد


شب که می ماسد غمی در باغ،


من زراه گوش می پایم،


سرفه های مرگ را درناله ای زنجیر دستانم


کـــــــــه می پــــوسد.


آن چه دراین نوشته می خوانید درحقیقت اذن ورود در ذهن شاعر است. وبه تعبیری روشن تر ازکلکین سراچهً شاعر به اندرون خانه اش نگاه می کنیم که چگونه کلمات را بر می چیند، وبه شعرش سرو سامان می بخشد.


این نوشته به هیچ روی نظر فنی وتکنیکی به شعر شاعر نیست؛ چه که این منزلت در ساحت کسانی است که دستی بربدایع، صنایع، غرایب ادبی وشعری دارند. ونیز هدف این است که کسانی ویاشاعران گرانمایه خود، جریان شکل گیری شعرش را، برای مشتاقان باز کنند ودرکنارشعرش گاهی به این وجه بپردازند، تا چراغ راه باشد برای کسانی که درآغاز راه اند. نانوشته واضح است که، اندیشه واحساس رکن اساسی شکل گیری شعر در ذهن شاعر است. اگر اندیشه واحساس نباشد شعر به وجود نمی آید. اگر آید هم ناقص خواهد بود، هم ضعیف وهم مریض.


شعر "شــــبــانـــهء" احمد شاملوکه از مقوله اندیشه ای است در این نوشته مورد الهام است.اصولآ اندیشه است که باعث شده است شعر"شبانه" به وجودآید. ظلم، استبداد، خفقان، اسارت، بردگی وآزادی امید و روشنایی در اندیشهء شاعر است. برای بیان شاعرانهء این اندیشه، شاعرمناسب ترین کلمات را انتخاب می کند."شـــــب": نماد ویا سمبلی از خفقان واسارت است. چون شب آید همه در خواب شوند وشب طبیعت را در بند سیاهی و خفتگی کشاند. نخست آن چه در ذهن شاعر وجود دارد اندیشه ویا احساس اسارت است. و شب ناگاه در احساس ویااندیشهء شاعر راه می یابد به دلیل پیش زمینه های که در خود دارد. وقتی شب در ذهن شاعر رسوخ کرد، حتمآ مـــاه، ستاره و آن چه در شب دیده می شود نیز ذهن شاعر را به سوی خودش می کشاند. از همین جاست که شاعر امکانات می یابد که ازشب یک شعر حماسی، انقلابی، غنایی، عرفانی و...بسازد. شاعر با تیز بینی، ذوق و استعداد، آن چه در آسمان سوسو می زند ومی تابد یکی را انتخاب می کند: "مهتــاب" باگزینش این دو کلمه شب ـ مهتاب شعر به وجود نیامده است. اگر شاعر بگوید مهتاب در شب به زمین می تابد این شعر نمی شود. برای این که شب ومهتاب را تبدیل به شعر کند شاعر در این کلمات باید تصرف ودستکاری کند. شاعر مهتاب را انتخاب می کند ودر ذهن خودش به شکل عادی به زمین نمی تاباند، بلکه مجرای دیگری را جستجو می کند. ازهمین جا شعر شروع به جریان وسیلاب درذهن شاعرآغازمی کند. زیرا که شاعر می خواهد در مجرای تابیدن مهتاب بر زمین دست برد. البته این تصرف بدون وجه ودلیلی نمی تواند باشد. شاعر به این وجه، دلیل ویا نسبت می اندیشد. مهتاب در ذهن شاعر تبدیل به یک چـــشمه می شود. این تغییر و تبدّل کم کم شعر را می سازد. مهتاب در دید شاعر چشمه است، چشمه ای که آب از آن می تراود ومی جوشد. مانمی دانیم که شاعر با چشمه چه می کند. می خواهد تن شویی کند یادر تاریکی شب می خواهد ازآن سیراب شود ویادشتی را در یاچه سازد ویا اقیانوس؟ زمینه برای هر کار فراهم است. اگر می خواهد سیراب شود، برای سیراب شدن کافی است که کوزه ای بردارد ونردبانی بسازد وبه آسمان صعودکند.البته این هم شعر می شود ولی بدرد شاعرمی خورد ومی تواندیشهء (اسارت ـ خفقان) را در کوزه تصویر کند؟ ذهن شاعر به پستی وبلندی آسمان وسیالیّت آب وچشمه می گراید. کلمهء" جـــوی" اتوماتیک وبرق آسا این جشمهء شان را ازبلندای آسمان به سوی زمین جاری می سازد. شاعر حال جریان جوی که از آسمان به زمین کشیده شده است را تماشا می کند.رنگ این آب که در جوی جاری است چه چیز را ماند؟


شاعر برای اینکه پاسخ را دریابد بار دیگر به سیمای مهتاب نگاه می کند. مهتاب همچنان نقره فام می تابد. البته درذهن شاعر دیگرنمی تابد بلکه جریان دارد. تااین جا با همهء این سیر وسلوک شاعر توانسته است فقط یک پاره ازمصرع شعر خود رابسازد:


"شب که جوی نقرهءمهتاب،"


همین پاره مصرع یا نیم مصرع گره ازکارفروبستهء شاعرگشوده است. به این ماند که شاعر تمام شعرش راسروده باشد. دیگرزحمتی نیست که این همه سیروسلوک کند، به آسمان شود وفرودآید. این پاره مصرع منبع زایندگی کلمات والفاظ دیگری ازمصراع ها وابیات می شود. همان طوری که گفته آمد ظاهرا شاعر نمی خواهد ازچشمهء مهتاب وجوی نقره ای رنگ که از دل آسمان وازمیان تازیکی شب آن رابه سوی زمین جاری ساخته است اقیانوس بسازد، بلکه دریاچه ای را دریک دشت بی کران پدیدآورد:


"بی کران دشت را دریاچه می سازد. "


بدین سان ازجریان جوی نیم مصرع دوم به وجود می آید واندیشه شاعر کم کم ازمفهوم نمادین شب، شکل می گیرد وبه شکل یک تصویر ظاهر می شود. درنیم مصرع سوم که تکمله ای یک مصرع است، شاعررسما ســـروکلـه اش درشعر پیدامی شود(مـــــــــــن) وبه جنگ شب می شتابد. علیه اسارت وخفقان می خواهد پیروزشود(خوضواغمرات الی الحق) تا به ساحل پیروزی در دریای حق شنا کنید.


آیاشاعربرای رسیدن به ساحل پیروزی شنامی کند؟ خــــیـــر. شاعر می داند که اندام فزیکی وبازوانش در مقابله با امواج ازپا درمی آید. لذا اوزورقی می سازد. وشراعی که ازجنس اندیشهء شاعراست در مسیر باد برافراشته می شود.


صرف نظرازجهت سیاسی قضیه واندیشه شاعر، جریان شعری قضیه همان طوری که گفته آمد در حدیث این جانب، ظاهراً شاعر برای نیم مصرع سوم چندان زحمتی به خود نداده است؛ زیرا به طفیل دریاچه ازآن جا که شاعر نخواسته شنا بفرماید واحتمال غرق شدن می رفته به طوراتوماتیک نیم مصرع سوم... با کلمهء شراع زورق شروع شده است:


"من شراع زورق اندیشه ام را می گشایم درمسیرباد"


تا این جا دیدید که شاعر همه کلمات را به نسبت هم دیگر برگزید.وهیچ چیز بی دلیل بیان، تفسیروتحریف نشد.هر کلمه در جای خودش قرارگرفت ومصراع ها زنجیر وار به هم وصل شدند وکلمات یکی به ترتیب کلمه دیگری را زاییدند. با لاخره شاعر پله پله پایین آمد تارسید به مصرع سوم.البته همین جا بین هلالین بنویسم که شاعرانی هم بوده اندکه پله پله تا ملاقات خدا نه تنها پایین آمده اند بلکه صعودهم کرده اند مثل مولانا.


به هر حال، به زایـــش کلمات درذهن شاعر نگاه کنید:


شب


جوی نقره


بیکران دت رادریاچه


شراع زورق....باد.


شاعر با گذاشتن نقطه در پایان نیم مصرع سوم یک مصرع کاملی را به وجود می آورد.به این ترتیب نیم رخی از اندیشه شاعر تصویر وتشکیل می شود. وشاعر نفسی راحتی می کشدوقلنجی می شکند. چون کسی ازپشت کلکین شاهد حال شاعر است، لذا ما گذارش مخفی از اندرون خانه وذهن اوراداریم. شاعر کمی خسته ویا خوش حال است، چه یک مصرع را کامل نموده است، حالامی خواهد یک پیاله چایی ویا برگ تنباکویی بنوشد ودود کند ویا حال خانمش را بپرسد. حال که خستگی را ازتن زدوده است، برمی گردد تا ادامهء شعررا بسراید. برای این که درحال وهوای مصرع اول قرارگیرد چند بار مصرع رابلند وآهنگین می خواند. وسواربرزورقی می شود که شراعش از جنس اندیشه است. بادی وزد وزوق همچنان روی دریاچه غطه وراست. صدای شاعر بلندو بلندترمی شود. انگار شاعر برای ادمهء شعرش احساس عجز می کند. تب اورا احاطه کرده است، زبانش رابسته ودست وپایش رازنجیر کرده است. ناگاه بافریادهی بلندی می سراید:


"شب که آویی نمی آید،"


شب که،مجرای آفرینش کلمات درمصرع اول بود درمصرع بعدی نیز منبع آفرینش مصرع ها واقع می شود. به این ترتیب، شب کلمات دیگری را درذهن شاعر خلق می کند: "ســــکوت" این کلمه به طور اتوماتیک درذهن شاعرازنظرتکنیکی برگردان می شود ونیم مصرع دوم را به وجود می آورد:


"شب که آوایی نمی آید،" شب هم چنان شب است، زوزق سرگردان درمیان آبگیرژرف. ازجوی نقره ای رنگ مهتاب، نیزارهارا به وجود آمده است وآب ژرف ها، وهرآن درتاریکی شاعررا انگار درکامش فرومی کشد. زورق به ساحل ننشسته است ولی شاعربا الهام ازشب ودریاچه نیم مصرع دیگری را تکمیل می کند:


"ازدرون خامش نیزارهای آبگیرژرف،"


زایش کلمات دردوپارهء مصرع های مذکور:


شب


خامـــش


دریاچه


نیزارهای آبگیرژرف.


شب همچنان شب است وکسی پشت کلکین سراچهء شاعرمترصد، که شاعر چگونه آخرین پاره مصرع دوم را تکمیل می کند وقلم به دندان می جود. شب اورا تقریبا کلافه کرده است. شب، شب.ناگاه به یادکلاس درس ادبیات می افتد: متضاد شب روزاست، روزدرپی طلوع خورشید است. خورشید این موجود زنانه هر چند که ازجنس آتش است، اما نماد، سمبل آزادی،امید، رهایی وروشنی است. بدین گونه مصرع دوم به وجود می آید وکا مل می شود:


"من امید روشنم را همچوتیغ آفتاب می سرایم شاد:


شاعرقبل ازآن که برگ تنباکورادودکندویابه خانمش سرایش دومین مصرع را مژده دهد مصرع دوم را با صدای بلند و آهنگین می خواند، تک تک کلمات ومصراهاچون تیغ آفتاب پیکرهء شب را می جود، این جاست که اندیشهء شاعربه ثمر می نیشیند. وشاعرتافرداشب که مصرع های دیگری را تکمیل کند باکمال اطمنان نقطهء پایان رامی گذارد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۱۰
رضا فلاح

نظرات  (۲)

سلام-عالی بود
سلام اقای فلاح مرسی ازنمونه سوالاتی که تووبلاگ قبلی تون گذاشتیدچقددنبالشون بودم فقط اگه میشه زمینه وبلاگوتغییربدیدچشو میزنه
پاسخ:
سلام ممنون از لطفتون مهربان من

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی